حــیــرانم آنقـَدَر که نمی دانم ، از واژه های خسته چه می خواهم
می دانم آنقـَدَر که نمی دانم ، از این من ِ شکسته چه می خواهم
امشب دوباره سر به گریبـــان وُ … بـــاری ، کنــار ِ بُهت ِ خیابان و …
از بافه بافه بافه ی باران و… گل های دسته دسته چه می خواهم؟!
بیانیهی روابط عمومیجامعهی مجازی وبلاگنویساندر ارتباط با درگذشت والدهی
مکرمهی آقایطباطبائی
حــیــرانم آنقـَدَر که نمی دانم ، از واژه های خسته چه می خواهم
می دانم آنقـَدَر که نمی دانم ، از این من ِ شکسته چه می خواهم
امشب دوباره سر به گریبـــان و … بـــاری ، کنــار ِ بُهت ِ خیابان و …
از بافه بافه بافه ی باران و… گل های دسته دسته چه می خواهم؟!
مادر که هست ، حتی روی ِ تخت ِ بیمارستان ، حتی با نفس های ِ یک در میان، خیالت راحت است که هست !
می دانی گرمای ِ دستانش ، خستگی ها و نگرانی هایت را ذوب می کند وَ هر اتفاقی بی افتد ، هرکاری کرده باشی ، او هست که بگوید : ” توکل به خدا ، دُرست می شود ” !
کاش می شد هرگز آن لحظه نمی رسید و صدای زنگ ِ تلفن ، گوش ِ اتاق را پُر نمی کرد :
خبر آرام در صدایش ریخت ، ناگهان شانه هاش لرزیدند
شــاخه های گیاهی ، آهسته ، بر گلـوی اتاق پیچیدند …
و این خبر ، همه ی ما را سوگوار و اندوهگین ساخت .
جناب آقای طباطبائی ، استاد گرانقدر ! غمی که شما را داغدار کرد و مصیبتی که جامه ی سیاه بر شما پوشاند ، یکایک ِ ما را عزادار کرده است .
شریک ِ اندوه ِ شمائیم ، در این فقدان ِ بی جبران و تنها آرزویمان این است که عقربه ها سرعت بگیرند و ورق های تقویم هرچه سریع تر از روزهای تلخ ِ شما عبور کنند !
باقی بقایتان
روابط عمومی جامعهی مجازی وبلاگ نویسان حوزهی دفاتر اسناد رسمی